نویسنده: دکتر حمیرا نکهت دستگیرزاده / دانشگاه کابل (افغانستان)




 
شادم که امروز، در جلسه ایی شرکت می کنم که به نام اختر چرخ ادب پروین اعتصامی دایر شده است. شاعری که روزهای زیادی از سالهای کودکیم را با حفظ شعرهایش سپری کرده ام و داستان دو محضرش را روی صحنه کوچک مکتب بازی کرده ام. با پروین به مشکل انس گرفتم و شاید اگر علاقمندی بیش از حد پدرم به پروین نمی بود، کمتر ممکن بود که در آن سن و سال شعر او بخوانم. در خانه ما پروین حضوری استثنایی داشت. در میان کتاب های شهر کتابخانه کوچک پدرم همه نامها مردانه بودند: حافظ، سعید، مولانا، جامی و... پروین اعتصامی. پدرم معنی سخن پروین را می دانست و من نه، وقتی من به دستور پدر شعر او را بلندبلند می خواندم، پدر لذت می برد و من نه. کم کم به چند شعرش عادت کردم امروز که شاید 25-30 سالی از آن روزگار می گذرد بلندبلند شعر او را می خواندم و لذت می برم و پدر بزرگوارم را قدم بوس خدمتم که چراغ ادب را در خانه ذوق من افروخت.
پروین ادامه یک سنت در بهترین جهاتش است: ادامه محتوی کلاسیک در قالب های کلاسیک با حفظ مهر و نشان آفرینشی و هویتی خود در خط سنتی پذیرفته شده شعر فارسی، به ویژه شعر تعلیمی سرآغاز دورانی که این ژانر کم کم به فراموشی سپرده می شود و جایش را به دوران شعرهای پرخاشگر و عصیانی اجتماعی خالی می کند. دورانی که در آن شاعر کسی را نصیحت نمی کند و اندرز نمی دهد، بلکه امر می کند و دستور می دهد. پروین به قول شادروان دهخدا دارای طبع ملایم است؛ از این رو مخاطبین شعرش را به صبر و مدارا فرا می خواند و به مهرورزی، دلداری، همیاری و غمخواری رهنمونی می کند. شعر تعلیمی کارش برجسته ساختن صفت های نیک و نکوهش اوصاف نادرست و ناپسند است و این هر دو نوع صفت در متن یک فرهنگ شناخته شده اند. در شعر تعلیمی تلاش بر پابرجایی ارزش های مثبت و مصون نگهداشتن این ارزش ها از دستبرد قدر ناشناسان آن است. مهر، همدردی، ایثار، دلسوزی صفاتی اند که به آسانی با کینه، دشمنی، آز، خودخواهی و خودرایی آسیب پذیر می شوند.
پروین اعتصامی بی گمان سیمایی است ماندگار نه تنها در ادبیات کشور خودش که در ادبیات فارسی. او در شعر به صداهای متعددی گلو می شود این تنوع در کار او، او را نه در کنار مردان و نه در کنار زنان که در کنار بزرگان شعر می نشاند، اما اگر این شاعر را از دیدگاه فرا جنسیتی که بیشتر زبان ما به آن وابستگی دارد، بیرون کنیم آیا می توانیم زنانگی را و زن را در شعر او به گونه ی مشخص از ویژگی های کار او بیابیم؟ در جست و جوی سیمای زن در شهر او و زنانگی بیان او دیوان این ابر شاعر را ورق گردانی می کنیم:

زن و زنانگی در شعر پروین

بحث زن در ادبیات کهن سال ما هنوز، نو است. بیان زنانه و زبان زنانه در ادبیات یک زبان، اتفاقی نیست و نمی تواند به وسیله یک یاچند نفر پدید آید این بحث در ادبیات ملل دیگر پیامد بحث های اجتماعی و سیاسی مصلحان اجتماعی بوده است که مجموعه ای از اصلاحات را جهت بهبود یک سیستم پیشنهاد می کردند.
صحبت از زن و زنانگی در شعر و ادب جهان نیز عمر کوتاهی دارد. در سال 1946 کتاب جنس دوم سیمون دوبوار غوغای فراموش ناشدنیی را در اروپای به ظاهر آراسته و متمدن به پا کرد.
ورجینیا وولف چون مصلح اجتماعی به سبب شناسی عقب ماندگی زن در جامعه پرداخت و آنرا در آثارش بازتاب داد. پروین از دیدگاه مصلح اجتماعی به تمام جامعه اش نگریست نه در یک بعد که در تمامی ابعاد. کار ورجینیا وولف تأکید بر وارد آوردن تغییر در حیات زن بود. اما پروین در دو سه شعرش به تمام درد زن را بیان می کند و در تمامی اشعارش هر جا فرصتی را مناسب می یابد به شرح ناملایماتی که زن با آن مواجه است، می پردازد. این ناملایمات تا از پرویزن طبع ملایم پروین بیرون می آیند بیشتر شایسته واکنش عاطفی می شوند تا بازتاب اجتماعی.
به این ترتیب نام ورجینیا وولف با ادبیات زنانه گره خورده است و نام پروین با شعر به طور کل.
نکته جالب توجه ین است که در ادبیات جهان غرب این پیوسته زمان است که مسائل مهم اجتماعی را مطرح می کند و مباحث ادبی را بنیان می گذارد و به میان می نهد و در ادب ما شعر این رسالت و صد رسالت دیگر را به دوش می کشد.
پروین، زنی است که با حمایت پدرش از تحصیلات خصوصی و مکتبی بهره مند می شود و این حمایت او را به دنیای شعر و ادب روادید حضور می دهد. ازدواج ناموفقش به او نشان می دهد که با آنکه او از 7 سالگی شعر سروده است و تحصیل و کمال دارد در جامعه از جایگاه متفاوتی برخوردار است و این صفات تمام امتیازاتی را که مرد در جامه دارد به نام او نمی کند. او با آنکه در جامعه اش برای خود هویتی فراجنسیتی می سازد، زن باقی می ماند. اما چقدر این زن بودن در شعر او بازتاب می یابد؟ به این منظور نخست زن را در شعر او به نگرش می گیریم:

زنان شعر پروین

زنانی که در شعر پروین می آیند گاه اشخاص حقیقی اند گاه فرضی، در ضمن او نمادهایی هم برای زن دارد که به کمک آن می توان به نظر پروین درباره زن پی برد.
زنان حقیقی که زیاد هم یاد نشده اند یا از متون کلاسیک، تاریخ های سامی و ایرانی و اساطیر تاریخی و تاریخ های اساطیری ایرانی و اسامی برگزیده شده اند: چون مادر موسی و مریم ولی زنان فرضی پروین نام های فراوان دارند: دختر یتیم، پیرزن گوژپشت، مادر، بیوه زن، همسر قاضی، پیرزن، عروس، زیبا صنم، بانوی خیاط و سخن گفتن تار و سوزن در دست او در شعر توانا و ناتوان که باز به رخی از زن روبروییم. در شعر تهیدست دخترکی که به مهمانی می رود، دختر بی مادر در شعر تیره بخت، نمایش نیمرخ دیگری از زن، در همین شعر که با صفت مادر اندر وارد می شود. از میان این زنان که داستان های فراوانی به آنها بسته اند، مادر و دختر یتیم بارها تکرار می شوند.
مادر همان صفات همیشگی، شناخته شده و پذیرفته شده سنت و اخلاق ما را دارد و یتیم تمام صفت های وارد در ذهنیت عامه و شعر را، درجه دوم فضای شعر او را پیرزن پر می کند، عروس و صنم که از جلوه های نادر هستند در برجسته سازی فقر، نابرابری، زشتی و تن پروری یاد می شوند. پروین زن را در نمادهای برگزیده، در گفتگوهای ساده و بی تکلف اشیا و پدیده ها باز می نمایاند.
از آنجایی که زبان فارسی زبان فراجنسی است، یعنی واژه ها در آن جنسیت ندارند و ما تقسیم بندی مؤنث و مذکر را برای واژه نداریم؛ در برخی از قصه ها مانند قصه رفوگر که با سوزن به گفتگو می پردازد، دانسته نمی شود که رفوگر زن است یا مرد:
گفت سوزن با رفوگر وقت شام
شب شد و کارت نشد آخر تمام
گه زبون گردیم و گه ناتوان
گه شگستم گه خمیدم چون کمان
از پاسخ رفوگر به سوزن می توان حدس زد که رفوگر مرد است، نه زن:
گفت در پاسخ رفوگری کاری رفیق
نیست هر رهپوی از اهل طریق
واژه های چون رفیق و اهل طریق به گونه مرموزی داخل حوزه فرهنگ واژگانی مردانه شده اند و تا امروز در هر سه کشور فارسی زبان این کلمه ها، بیان پذیرفته شده مردانه را می رسانند. (در بخش بیان زنانه در این مورد بیشتر خواهیم گفت.) شعر بلند زن در ایران در حقیقت نظرگاه پروین درباره زن است و همه آنچه را که وولف با جزئیات در نوشته هایش بیان می کند با ایجاز در این شعر می توان یافت اما در متن متفاوت:
کس چو زن اندرسیاهی قرن ها منزل نکرد
کس چو زن در معبد سالوس قربانی نبود
وولف در اینجا به چرا و چگونگی منزل کردن در سیاهی و قربانی شدن در معبد سالوس می پردازد و:
در عدالتخانه انصاف زن شاهد نداشت
در دبستان فضیلت زن دبستانی نبود
دادخواهی های زن میماند عمری بی جواب
آشکارا بود این بیداد پنهانی نبود
کس کسان را جامه و چوب شبانی بود و لیک
در نهاد جمله گرگی بود و چوپانی نبود
از برای زن به میدان فراخ زندگی
سرنوشت و قسمتی جز تنگ میدانی نبود
نور دانش را ز چشم زن نهان می داشتند
این نداستن ز پستی و گرانجانی نبود
میوه های دکه دانش فراوان بود لیک
بر زن هرگز نصیبی زین فراوانی نبود
وولف با چندین اثر همین ها را بیان کرده و پروین در یک اثر فشرده و دقیق او در جایی با وولف در نبود و کمبود زمینه و امکان برابر برای زن و مرد در فراگیری دانش، سهم گیری در حیات اجتماعی-سیاسی نزدیک می شود و جاهای دیگر با استوارت میل وعده دیگر در اخلاق گرایی و سنت پالایی.
در سراسر همین شعر کمبود و نبود برابر زمینه برای زنان تک تک بر شمرده می شود، اما در شعرهای دیگر زن شعر او فرشته خو و فرشته صفت است، صفتی که زنانی چون وولف و مری کرافت با آن ناسازگارند. به عقیده این دو، ‌این نظریه زن را موجود مطیع،‌وابسته و غیرفعال معرفی می کند، اما پروین در همین سیما از زن در پی کشف پویایی و کارآیی زن و بیان این توانمندی است که بهترین نمونه آن شعر دو محضر است. او در این شعر و شعرهای مشابه می کوشد نقش زن کدبانو را در سازماندهی، اداره و برقراری نظم یک سیستم پیچیده چند پهلو که خانه و خانواده است برجسته سازد. این نقش از بس در جامعه من و پروین برای زن طبیعی است، انجام آن نه برای زن افتخاری است و نه به دیده دیگران کاری. بالا کشیدن این امور تا سرحد کار با تأکید بر اثرات اجتماعی آن خود امر مهمی است که پروین به آن بارها می پردازد اما با احتیاط از کنار عرف و عادات رد می شود با احترام به سنن سخن می گوید، گویی می خواهد بی آنکه چیزی را خراب کند، آن چیز خراب را بدل به خوب کند. پروین در این شعر، بعد از آنکه یک نوع نگرش حاکم را از زبان قاضی بیان می دارد؛ او را در خانه تنها می گذارد و او را در جریان اموری قرار می دهد که بی صدا توسط زن اجرا می شوند و به نظر قاضی کمرنگ و بی ارزش می آیند، او بعد از روبرو شدن به دشواری های عدیده به کارآیی زن پی می برد. قاضی کشمیر مردیست که خود را مهم می داند و فکر می کند که مرکز جهان است و اگر او نباشد نظم جهان بر هم می خورد در حالی که همسرش در خانه مصرف کننده و به هدر دهنده زحمات شبانه روزی اوست و هیچ مؤثریتی ندارد. داستان از زبان راوی چنین آغاز می گردد:
قاضی کشمیر ز محضر شامگاه
رفت سوی خانه با حال تباه
هر کجا در دید بر دیوار زد
بانگ بر دربان و خدمتکار زد
خلاصه بعد از آنکه کودکان را با سیلی و مشت می راند و حرف های سخت و ناهموار بر زبان می آورد، خطاب به همسرش می گوید:
تو ز سرد و گرم گیتی بی خبر
من گرفتار هزاران شور و شر
تو غنودی من دویدم روز و شب
کاستم من تو فزودی ای عجب!
تو شدی دمساز با پیوند و دوست
چرخ روز صد ره از من کند پوست
ناگواری ها مرا برد از میان
تو غنودی در حریر و پرنیان
تو نشستی تا بیارندت زدر
ما بیاوردیم با خون جگر
و بعد از این بیانیه مفصل تصمیم اش را چنین ابلاغ می دارد:
بعد ازین نی پیروم نه پیشوا
چون تو اندر خانه خواهم کرد جا
چون تو خواهم بود پاک از هر حساب
جز حساب سیر و گشت و خورد و خراب
پروین این حرف را نه از زبان یک مرد معمولی جامعه که از زبان قاضی شهر که کلید دانش و فضل روز در دست اوست و در سیستم ارزیابی اجتماعی ارزش فراوان دارد و نمونه اعلای آگاهی برچون و چندهاست و ادعای پیشوایی دارد؛ بیان می کند تا نشان دهد که این دید از کجاها آب می خورد و تا کجاها ره برده است. گمان می کنم اگر ورجینیا وولف یا مری والنسن کرافت به جای پروین اعتصامی می بودند، ادامه این داستان را با فرستادن همسر قاضی در محضر پی می گرفتند تا نشان دهند که زن نیز می تواند از عهده آنچه که مرد در محضر انجام می دهد و به خاطر انجام دادن آن به خود می بالد؛ به بهترین وجه برآید. اما پروین زن را در همان وظایف خانگی اش برجسته می سازد و بر این بنا وظایف را به مرد، مرد قاضی که نظم یک شهر را و نبض رابطه های افراد یک جامعه را دست دارد و شهر به رأی و تصمیمش نظر دوخته اند، می سپارد و خود بیرون می رود. راوی قاضی را با دشواری تصمیم گیری در امور خانه تا جایی روبه رو می کند که خواننده ناتوانی قاضی را در حل و فصل این دشواری ها لحظه به لحظه احساس کند و آنگاه می گوید:
دید قاضی خانه پرشور و شراست
محضر است اما دگرگون محضر است
حال که ذهن راوی از سوی خواننده مطمئن است با احتیاط لازم به زن فرصت حرف زدن می دهد:
تو بسی گفتی زکار خویشتن
من نگفتم هیچ و دیدی کار من
من کنم صد شعله در یک دم خموش
گاه دستم گاه چشمم گه گوش
راوی در ختم داستان دوباره ظاهر می شود و آنگاه بی آنکه بخواهد نقش را تبدیل کند فضا را و یا رسم و عنعنه را تغییر دهد، در همان سیستم قراردادی به شرح ارزش و اهمیت زن می پردازد و آن در سطح اینکه زن و کار او نباید نادیده گرفته شود:
هر که بینی رشته ای دارد به دست
هر کجا راهیست رهپویش هست
پروین در اندیشه مهم ساختن موقعیت و موفقیست که زن دارد، اما چهره هایی چون وولف، کرافت و دوبوار می خواهند این وضع را بر هم زنند و علیه آن قد علم کنند. دوبوار این موقعیت را طبیعی نمی داند و به این نظر است که این امر وابسته به یک فرهنگ است که زن در آن درجه دو می شود و به او کمتر بها داده می شود، اما زن در شعر پروین به طور طبیعی مادر است که خود را وقف فرزند، کانون خانواده، خانه و وطن می کند. در شعر فرشته انس می خوانیم:
در آن سرای که زن نیست انس و شفقت نیست
در آن وجود که دل مرد مرده است روان
اگر فلاتن و سقراط بوده اند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردیی ایشان
به گاهواره مادر به کودکی بس خفت
سپس به مکتب حکمت حکیم شد لقمان
حدیث مهر کجا خواند طفل بی مادر
نظام و امن کجا یافت ملک بی سلطان
همیشه دختر امروز مادر فرداست
ز مادر است میسر بزرگی پسران
در همین شعر آگاهی و فضیلت را بهترین زیور برای زن می داند:
زنی که گوهر تعلیم و تربیت نخرید
فروخت گوهر عمر عزیز را ارزان
برای گردن و دست زن نیکو پروین
سزاست گوهر دانش نه گوهر الوان

همسو با استوار میل

جایی که به اعتقاد من به نظریات استورات میل نزدیک می شود، شعرهایی است که پروین به موضوعات مهم جامعه می پردازد و سیستم دولتی و حکومتی را انتقاد می کند و بر شیوه رایج و متداول آن بر می آشوبد. شعرهای مست و محتسب، دیوانه و زنجیر، صاعقه ما ستم اغنیاست، اشک یتیم، اندوه فقرا و چند شعر دیگر پروین را درگیر مسائل مهم و حیاتی نشان می دهد که مسأله زن شاید یکی از آن جمله باشد نه تمام دغدغه او.
استورات میل بزرگ ترین لذات را لذات فکری می داند و پست ترین لذات را لذاتی که از حواس بر می آیند. سوزان مولر آکین از قول میل می نویسد که گسترش اخلاقیات انسان او را به بزرگ ترین سعادت ها هدایت می کند. میل بر این باور است که رشد توانایی فکری و اخلاقی افراد منتج به پیشرفت سیاسی، اجتماعی جامعه می شود. پیش شرط رشد توانایی فکری و اخلاقی افراد یک جامعه به نظر میل آزادیست که به وسیله آن افراد می توانند به پرورش استعدادهای شان بپردازند. شبه این نظر را در سراسر دیوان پروین به آسانی می توان یافت. پروین معتقد به تغییرات اجتماعی است به سیستم ارجحیت نه تغییرات سیستماتیک. او در جامعه ای که در آن فقر غوغا می کند، در باب نظریه فیمینیستی داد سخن نمی دهد، چنین جامعه ای به نظر این ابر بانو باید از پای بست به شود و او نه خواجه است که در فکر نقش ایوان باشد! وقتی شعر ای رنجبر را می خوانیم، او را مصلح اجتماعی می یابیم. او فقر را از کودک تا پیرزن و فساد را از قاضی و محتسب تا شاه و سلطان گسترده می بیند و علاج آن را در کسب دانش در رشد فکری، در درایت و کفایت و در یک سیستم اخلاقی برتر می جوید:
تو مردمی و دولت مردم فضیلت است
تنها وظیفه تو همی نیست خواب و خاست
یا:
تا به کی کودنی و مستی و خود رایی
تا به کودکی و مستی و نادانی
عقل آموخت به هر کارگری کاری
او چو استاد شد و ما چو دبستانی
یا:
دین از تو کار خواهد و کار از تو راستی
این درد با مباحثه درمان نمی شود
پروین اعتصامی به زن و رنج می پردازد و آن را بیان می دارد اما نه به آن شیوه که در جهان به روزگار معمول بوده است. بلکه به شیوه ویژه ی خود. زن در شعر او هر یک به نوعی بیانگر گوشه ای از حیات اجتماعی زن در آن روزگار است و هم نشانده موقف و ارزش زن در زمان او، در زمانی که خود پروین نیز از محدود زنانیست که از زمینه های تدریس عمومیت نیافته بهره برده است و از اندک شمار زنانیست که کار می کنند. در شعر او می توان سیمای واقعی زن آن روزگار را دید و برجسته ترین دشوارهایش را از زبان او شنید.

زنانگی در شعر او

در ادبیات به ویژه شعر فارسی-دری بیان زنانه ظاهراً با فروغ فرخزاد شروع می شود، بیان زنانه در این معنی یعنی بیان عواطف و احساسات زنانه که از پروین ذهن و روان زن می گذرد و شعر می شود. برجستگی کار فروغ در همین خلاصه نمی شود. رویه های دیگر این بیان نیز در شعر فروغ و دیگر شاعران زن بازتاب یافته است. مادرانگی در شعر فروغ وقتی شاخه نورس گندم را شیر می دهد یا در غزل بانو سیمین بهبهانی که به گوناگونی بیان زنان و روان زنانه در شعر مواجه می شویم.
در زبان گفتار، زبان به لایه های دقیق تری تقسیم شده است. در یک رده بندی استوار بر جنسیت به زبان مردانه و زبان زنانه روبرو می شویم و به زبان اقشار گوناگون اجتماعی ما را به تقسیم بندی های عدیده دیگری آشنا خواهد کرد. هر قشر فرهنگ واژگانی خود را دارد که به مجرد به سخن آمدن شخص می توان حدس زد که به کدام گروه اجتماعی متعلق است. این حدس شاید صددرصد درست نباشد، اما همیشه نزدیک به زبان است.
در زبان روزمره حوادث روزمره در هر زبانی شکل همان زبان را به خود می گیرند مثلاً قصه افتادن زنی بر روی جاده از زبان یک مرد و همان قصه از زبان یک زن با فرهنگ واژگانی خاص و روان و ذهن ویژه این دو جنس صورت می گیرد. قصه گوی مرد بیشتر عینیت گرا، گزارشگر، عقلی و کلی گرا است؛ قصه پرداز زن این حادثه را جدا از خود قصه نمی کند، او بیانگر احساسات خود اثر حادثه بر خود و دیگران پرداختن به جزئیات حادثه، احتمال اتفاق افتادن حوادث دیگر در همان لحظه بر اثر این حادثه و پیش زمینه های قصه است. این خود یک نوع زنانگی بیان است زیرا ویژه زن است. زیرا زن یک حادثه را نه آنطور ببیند و بازتاب می دهد که یک مرد.
عنصر دوم در بیان زنانه در زبان محاوره استفاده از واژه هایی است که به مردانه و زنانه تقسیم شده اند که در قسمت نخست به آن اشاره رفت. مثلاً کمتر زن دیگر را رفیق یا رفیقه خطاب می کند یا استفاده از کلمه های قربانی و عرض می کنم و صاحب و محترم در خطاب های خاص مردان شده است، گویی در یک قرارداد نامرئی زبان زنانه و مردانه هر یک واژه هایی را برگزیده اند تا با استفاده از آن مهر جنسیت بر آن بزنند.
پروین قسمتی از شعرهای خود را می سوزاند این شعرها آیا در آن زمان از بیان زنانه برخوردار بوده اند؟ آیا به این سبب جنجال برانگیز بوده اند؟ آیا بازتاب عواطف زنانه او بوده اند که با مقام موقف اجتماعی خود او و پدرش ناسازگار می آمده؟ نمی دانیم؛ اما در یک دو شعر تغزلی همان زبان مسلط نوشتاری جنس گریز را می یابیم. گفتم زبان مسلط نوشتاری و نه زبان مردانه، زیرا که اکثریت نویسندگان و شاعران به نام این زبان مردانند و آنها بی هیچ مرد مداری به ادبیات پرداخته اند، البته نمی توانستند جدا از آنچه هستند، بیندیشند یا بنویسند. به این ترتیب زبان معیاری نوشتاری که سده ها بر ادبیات ما سلطه می راند شکل می گیرد که به طور طبیعی زنان فراجنسیتی است که می تواند پهلوهای مردانه و زنانه داشته باشد این زبان، زبان رسمی و نوشتاریست و آن دیگر که یاد کردیم زبان گفتاری با تمام تنوعش.
شعر می تواند خصوصیات ذهنی شاعر را به واژه تبدیل کند وقتی پروین می گوید.
بی روی دوست دوش شب ما سحر نداشت
سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت
مهر بلند چهره زخاور نمی نمود
ماه از حصار چرخ سر باختر نداشت
پروانه جز به شوق، در آتش نمی گداخت
می دهد شعله در سرو پروای سر نداشت
در این شعر اگر واژه های دوست مهر ماه پروانه و یا حتی تنها همین واژه دوست از نگاه گرامر مؤنث یا مذکر شناخته می شد کافی بود تا بگوییم که پروین شعر زنانه یا مردانه می گوید اما در این بیان فراجنسیتی که دوست به همان آسانی که می تواند مرد یا زن معنی بدهد،‌ خدا نیز معنی می دهد که مشکل تشخیص جنس بر می خوریم. اما در شعرهای پروین به طور کل نوعی زنانگی را می توان یافت و آن همان انتقال خصوصیات زبان محاوره زنانه در داستان پردازی های اوست آنقدر به جزئیات توجه دارد که در اطراف او همه چیز چشم دارد، حس دارد، می شنود و می بیند. در شعر پروین یک هستی سخنگو در جریان است: سوزن با تار در دست بانو به گفتگو می پردازد، سوزن رفوگر با رفوگر به قصه می آید، امید با ناامیدی به بحث می نشیند، دیگ و هر کاره با هم در آشپزخانه اختلاط می کنند. اینها عناصری اند که در ذهن زنانه او در زمینه های طرح مسائل مهم و ارزشمند اجتماعی می شوند.
در شعر هیچ شاعری وفور این همه سخنران نیست. داستان های بلند ادبیات حماسی و عشقی عرفانی ما و سایر شعرهای که در آن صنعت سئوال و جواب به کار رفته، نه این بیان را دارند و این ویژگی های بیانی را، اینها ویژه پروین هستند. وقتی حافظ مثلاً می گوید:
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب روست او از راه دیگر آید
گفت و گوی است داستانی در حوزه منطق، شعر پروین منطق داستان را داخل حوزه شعر می کند و گفته ها را چنین می چیند که داستان از امتیازات بیان شعری بهره برد.
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست
گفت مستی زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست
در این شعر منطق منطق داستان است: محتسب، مست، راه، گریبان همه وجود عینی دارند، اما استفاده از بیان کنایی زنانه گریبان گرفتن را از معنی اولی بیرون می کند در حالی که ماه شدن و برآمدن و راه بر خیال بستن و شبرو بودن خیال و راه دیگر دانستنش شعراند که داستان شده اند. هموار نبودن راه و سایر ترکیب ها به آسانی در ذهن ما معنی دیگری کسب می کنند که شاعر اراده کرده است نه معنی حقیقی خودشان.
منبع: پروین پژوهی